سردار شهيد سپاه اسلام مهدي خوشسيرت در 19شهريور سال 1339در روستاي چوركوچان شهرستان آستانه اشرفيه ديده به جهان گشود.
با ولادت او هماي اوج سعادت برشانه پدر مهدي نشست و مهدي در خانواده مذهبي و متدين و ارادتمند به ائمه اطهار(ع) به ويژه سيد و سالار شهيدان زمزمه عشق، مشق ميكرد و از همان دوران كودكي نشان داد كه با ديگر همسالانش متفاوت است.
تحصيلات دوران ابتدايي، راهنمايي و متوسطه را آنگونه كه شايسته بود در زادگاهش شهرستان آستانه اشرفيه پشت سر نهاد و در سال 1358 موفق به اخذ ديپلم شد و پس از آن لباس مقدس سربازي را به تن كرد و چون رزمندهاي در خنثي نمودن توطئههاي نوكران و جيره خواران استكبار جهاني در منطقه گنبد، حضوري دلاورانه داشت.
هنوز دوره سربازي را به اتمام نرسانده بود كه نامش را در بسيج، مدرسه عشق به خدا نوشت؛ سردار شهيد مهدي، زماني عضو مدرسه عشق شد كه خود تدريس عشق ميكرد، آبديده و سرد و گرم جبه ها كشيده، لذا دوست داشت با نيروهاي رزمنده نه تنها در جبهه و هنگام جهاد و مجاهدت بلكه در پشت جبهه و زادگاه و شهر و حتي منزلشان ارتباط برقرار كند و چون به بسيج عشق ميورزيد بين جبهه و پشت جبهه هميشه در حال تردد بود.
با معنويتي كه در مهدي وجود داشت مهر و محبتش در اولين وهله ديدار هر بينندهاي در دلش مينشست، كمال عشق، معرفت و خداشناسي مهدي بود كه بچههاي رزمنده خود را مريد او ميدانستند و پروانه وار گرد شمع وجودش ميگشتند و گاه حتي شرط حضور در جبهه را بودن در كنار وي ميدانستند.
حضور در 16 عمليات بزرگ دوران دفاع مقدس
آقا مهدي از روزي كه گام در جبهههاي حق عليه باطل نهاد و در مدرسه عاشقان روح الله ثبت نام كرد هرگز تسويه حساب نگرفت و دنبالش هم نرفت در زمان حضورش در جبهه ها هميشه تلاش داشت در عملياتها شركت كند و اگر به دليل حضور در منطقه اي ديگر موفق به شركت در عملياتي نميشد غم تمامي چهره نورانياش را فرا مي گرفت و تا چند روز حال خوشي نداشت.
او با تلاش بيوقفهاش در عملياتهاي افتخار آفرين و غرور آميز طريق القدس، فتح المبين، بيت المقدس، فتح خرمشهر، رمضان، مسلم ابن عقيل، محرم، والفجر4، والفجر6،هور العظيم، قدس، بدر ، والفجر8، كربلاي2، كربلاي5 ، و نصر4 حضور پيدا كرد و اعتقاد راسخش به اسلام ، امام و انقلاب و شاگردي اين مكتب انسانساز هدفي را برايش ترسيم كرده بود كه براي رسيدن آن سر از پا نميشناخت.
سردار شهيدي كه 13 بار جانباز شد
بهترين دليل اينكه پس از 13 بار مجروحيت در عملياتهاي مختلف، هيچگاه در استراحت كامل بسر نبرد بلكه پس از ترميم مختصر ، دوباره خود را به صحنه مبارزه و جهاد رساند و در جمع لشكريان اسلام قرار گرفت.
در سفرهاي پشت جبهه نيز مهدي با مرخصي هاي كوتاهش نه تنها فقط به خانوادهاش ميرسيد بلكه به شهرهاي ديگر حتي به استان مازندران براي تاليف قلوب و سركشي به خانوادههاي محترم شهدا و رزمندگان ميرفت و آنقدر اين ارتباط عميق بود كه اغلب خانوادههاي شهدا با ديدن چهره نوراني مهدي قوت قلب ميگرفتند و همانند فرزندان شهيد شان دوستش ميداشتند.
سرداري كه از خانوادههاي شهدا خجالت ميكشيد!
شهيد خوش سيرت در روزهاي پاياني عمر شريفش (اواخر جنگ) از خجالت خانوادههاي شهيدان و به خصوص پس از شهادت دو برادرش حسين و رضا خوش سيرت، بعد از عمليات نيز به مرخصي نميآمد.
او مانع پرواز و عروجش را دو چيز ميدانست! يكي ملبس به لباس سبز سپاه شدن تا بر پيشاني اش ستاره بنشيند و ديگري به سنت پسنديده رسول مكرم اسلام (ص) جامع عمل پوشاندن و او به اين تكليف نيز عمل كرده و پايه زندگي مشتركش را با دختري متدينه در اوج سادگي و صفا بنا نهاد تا آخرين ريسمان تعلق زمين و زمينيان را پاره كند و ثابت كند كه اين بندها و تعلقات نميتوانند عاشق و مرغ باغ ملكوت را زميني كرده و در قفس تن اسير نمايد و حاصل پيوند مقدسش دختر مومنهاي شد كه پس از شهادت آقا مهدي ديده به جهان گشود.
فرماندهي تيپ و معاونت لشكر قدس 16 گيلان
آقا مهدي مسئوليتهاي خويش را در جبهه از فرماندهي دسته آغاز و پس از گروهان و گردان، با رشادت و مديريتي كه از خود نشان داده بود به فرماندهي تيپ دوم محرم و معاونت فرماندهي لشكر قدس گيلان برگزيده شد، مهدي كه در فراق دوستانش هماره ميسوخت و در دل و بر لب آرزوي شهادت داشت.
سر انجام پس ازسالها حضور مستمر و مداوم در جبهههاي جنگ و رزم بي امان و مجاهدت در دو جبهه جهاد اصغر و جهاد اكبر، در عمليات نصر 4 ، فتح ماووت عراق در شش تيرماه 66 ساعت نداي ارجعي الي ربك را از معشوق حقيقي اش شنيد و بيتابانه و لبيك گويان بسويش پركشيد و به درياي رحمت الهي پيوست و ستارهاي، درخشان در آسمان انقلاب اسلامي ايران شد.
صبح زود گروهان حضرت علي اصغر(ع) به سمت منطقه فتح شده ماووت عراق حركت كرد. رزمنده هايي كه پشت ماشين هاي تويوتا سوار بودند، سرود شهادت سر مي دادند.
شوخ طبعي و مزاح گري بعضي ها گل كرده بود و مدام سر به سر ديكري مي گذاشتند. اينگونه اعمال انسان را به تعجب وا مي داشت، چرا كه بعضي از آنها اساساً اهل شوخي و شلوغي نبودند. البته اين قبيل رفتارها در جبهه ها سابقه داشت.« علائمي بود از كساني كه به اصطلاح« نور بالا مي زدند» و كنايه از اين بود كه اين رزمنده ها ان قريب است كه به شهادت برسند».
سردار مهدي و فتح ماووت
رزمنده مجاهد گيلاني در خاطراتش از شهادت سردار مهدي خوشسيرت مي نويسد: مدتي بعد از سرازيري جاده منتهي به شهر ماووت وارد آن شهر شديم، در بين راه يك تويوتا كه تعدادي اسير عراقي بر آن سوار بودند، از روبروي ما گذشت و به سمت عقبه نيروهاي ما رفت، بعضي از آن اسيران لباس به تن نداشتند. رزمندگان با ديدن آنها صلوات پيروزي سر ميدادند.
در بين راه جايي پياده شديم و زير يك پل بتني پناه گرفتيم، شايد بخاطر اين بود كه جاده عبور ما در ديد دشمن قرار داشت يا دشمن نسبت به آن و تحركات ما حساس شده بود.
در اينجا برادر فرهاد لاهوتي جانشين گردان حمزه اهل كومله لنگرود به اتفاق تعدادي رزمنده حضور داشتند، تفقد و لطف او به ما را هرگز فراموش نميكنم، صدا تيراندازيها و انفجارهايي كه از دور بگوش ميرسيد، معلوم ميكرد كه برادر هايمان در آن طرف شهر ماووت و در خط مقدم به سختي با عراقيها در گير هستند.
ساعتي بعد ما از داخل شهر ماووت عبور كرديم و به بقيه رزمنده هايي كه زير يك پل زير گذر جاده تجمع كرده بودند، پيوستيم، در اينجا بود كه به يكباره چشمم به آقاي مهدي خوش سيرت خورد كه ما بين برادر فرهاد لاهوتي و بردار محمد عبداللهپور جانشين فعلي سپاه قدس گيلان نشسته بودند، با خودم گفتم : « خداي من ... او !؟» راستش باورم نميشد كه حالا او كه « فرمانده تيپ» شده است، باز هم بشود او را در خط مقدم ديد! از ديدن او چنان به وجد آمده بودم كه بي اختيار و شتابان به سمتش رفتم و در مقابلش دو زانو نشستم.
ايشان صميمانه به من لطف كردند و از اينكه بعد از مجروحيت قبلي دوباره به جبهه آمده بودم ، به ايمانم احسنت گفتند و تشويقم كردند، دقايقي بعد من از حضورشان رخصت طلبيدم و از خدمتشان فاصله گرفتم و به اتفاق يكي از برادران اطلاعات عمليات به آنسوي پل حركت كرديم، خوب خاطرم است كه آقاي مرتضي گرامي بين رزمنده ها بيسكويت توزيع مي كرد.
دقايقي بعد به يكباره صداي انفجار مهيبي و متعاقب آن حركت موج انفجار ناشي از آن به اين سمت پل من را متوجه خود كرد. هيجان زده به آن سمت پل دويدم. هرچه به سمت دهانه اين پل نزديكتر مي شدم، صحنه هاي وحشتناك بيشتري را مي ديدم.
گفتم« واي خداي من!!» « يا ابوالفضل!» تعدادي از رزمندگان شهيد و مجروح شده بودند، بعضي ها از شدت درد داشتند ناله مي زدند. تعدادي وحشت زده نمي دانستند چه كار كنند. لحظاتي قبل برادر شهيد رضا تصميمي را ديده بودم كه روي كيسه شني نشسته است و اكنون همانطوريكه نشسته بود در حال جان دادن است.
گفتم: « واي خداي من» « يا امام زمان خودت به داد ما برس» بسوي فرمانده عزيزم دويدم، آقا مهدي همانطور كه نشسته بوداز چند ناحيه مورد اصابت تركش قرار گرفته بود! وسرش به سمت سينه اش و به پايين افتاده بود! معلوم بود بي هوش شده است، به اتفاق چند تن از برادران ايشان را به قسمت ديگري از پل انتقال داديم و امدادگران اقدامات درماني و احياء را روي ايشان شروع كردند.
در اين فاصله من آمدم تا به ديگران كمك كنم. به اتفاق برادر مهدي فتاحي و تني چند از رزمندگان به كمك برادران لاهوتي و عبدالله پور رفتيم و آنها را به يك آمبولانس رسانديم.
براي لحظهاي به ياد برادر مرتضي گرامي افتادم به سمتي كه او را ديده بودم حركت كردم. باورم نمي شد او در حاليكه جعبه بيسكويت در دستانش قرار داشت نقش زمين شده بود، بغلش نشستم و با دستم بازو او را تكان دادم.
گفتم: آقاي گرامي، آقاي گرامي، اما او تكان نخورد، فهميدم كه شهيد شده است، سرم درد گرفته بود، با انگشتانم دوطرف شقيقهام را ماليدم. نگاهي به دور و برم كردم. صحنه دلخراش اجساد شهدايي بود كه دور و برم ريخته بودند. بلند شدم و استادم.
از زير پل خارج شدم، متاسفانه چند دستگاه اتو مبيل نيز بواسطه همين انفجار و انفجارهاي بعدي از كار افتاده بودند. لحظاتي بعد دو دستگاه آمبولانس از راه رسيدند و پر شدند از مجروحان اين حادثه. به كمك امدادگران آقاي خوش سيرت را به يكي از اين آمبولانسها انتقال داديم، من فكر كردم كه نبايد از فرمانده ام جدا شوم. از اين رو به عنوان آخرين فرد سوار آمبولانس شدم و درش را بستم.
آمبولانس به سمت قرارگاه ما حركت كرد، اما مسير جاده بشدت زير آتش دشمن بود و ترس و هيجان همه را فرا گرفته بود، من مرتب با صداي بلند آيه وجعلنا من بين ايديهم... را ميخواندم در حاليكه هر از گاهي آمبولانس از شدت امواج انفجار و موج آن و نيز دستپاچكي راننده تكان هاي شديدي ميخورد به نحوي كه گمان مي شد هماكنون است كه آمبولانس چپ شود يا منفجرگردد. خدا مي داند كه من نمي دانستم كه چرا اين راه تمام نمي شد.
وقتي به بيمارستان صحرايي رسيديم آقاي خوش سيرت را به اتاق عمل بردند و من با يك تويوتاي ديگر به سمت خط مقدم حركت كردم و من و ساير رزمندگان خيلي براي شفاي او دعا كرديم آخر او هنوز زنده بود و نفس مي كشيد.
چند روز بعد كه ما به پادگان لشكر در شهر سنندج برگشتيم، با خبر شديم كه ايشان به آرزوي ديرينه خود رسيدند و به دوستان شهيد خود پيوستند و با محاسن خضاب شده به خون سرش با مولايش حضرت ابا عبدالله الحسين(ع) ديدار كردند.
سردار شهيد خوشسيرت: همواره پشتيبان انقلاب باشيد
سعي كنيد با علاقه و محبت به همديگر و در راه خدا گام برداريد و هيچگاه از خدمت به انقلاب و از ايثار نسبت به اسلام و انقلاب دور نشويد، ما ميخواهيم ابتدا خدا دلمان را فتح كند و دل ما جايگاه محبت الهي شود، آنگاهست كه برپيروزيها افتخار ميكنيم.
اگر من و شما با قرآن ارتباط نداشته باشيم و درس جهاد ، ايثار ، شهادت ، پيروزي ، اطاعت و بندگي را از آن نگيريم خدا شاهد است دشمنان، اين قدر به ارزشها ي قرآني در بعضي جهاتش پي بردهاند كه از قرآن عليه ما استفاده ميكنند، رابطه خود را با همديگر قوي كنيد و هميشه پشتيبان انقلاب و شكر گزار نعمت خدا باشيد.
خاطراتي از سردار شهيد مهدي خوش سيرت
شبي از شبهاي تابستان 63، در پادگان شهيد «بيگلو اهواز»، شب را ميهمان گردان مالك اشتر و آقا مهدي بودم. تا پاسي از شب صحبت ياران سفر كرده بود و پرستوهاي آستانهاي، خاطرات پرواز و با هم بودن ها كه قند مكرر بود و استخوان لاي زخم، از ماندن ما و رفتن آن ها!…
در چادر آقا مهدي خوابيدم، هنوز ساعتي به فريضه صبح مانده بود كه آقا مهدي طبق عادت از چادر خارج شد و ميدانستم براي خواندن نماز شب بپا خاسته است.
اذان صبح را كه شنيديم، وضو گرفتيم و منتظر شديم كه نماز را به امامت آقا مهدي كه پيش نماز گردان بود، بخوانيم.
گفتم: سري به چادرهاي همسايه بزنم.
بعضي از بچه ها هنوز خواب بودند براي نماز صبح صدايشان كردم، تعدادي گفتند: نماز صبح را ساعتي پيش خوانديم.
گفتم: عزيز من! همين الان اذان گفتند، شما كي؟ نماز چي خوانديد؟!
گفتند: آقا مهدي داشت نماز ميخواند، شايد يك ساعت پيش! ما هم نماز خوانديم و خوابيديم.
خنده امانم را بريده بود، گفتم: آقا مهدي داشت نماز شب مي خواند، حيرت بچهها در خواب و بيداري ديدني بود، ناگهان خنده فراگير شد همگي مي خنديديم، بچه ها پا شدند و همگي نماز را به امامت آقا مهدي خوانديم.
به نماز اول وقت و جماعت، عادت داشت به همه سفارش ميكرد كه هر جا هستيد، نماز را اول وقت و به جماعت بخوانيد، باختران كه بوديم جنب مسجد تركان، پيرمردي مغازه داشت كه با انقلاب و اسلام ميانه خوبي نداشت، چهره و لبخند آقا مهدي و احوالپرسي هايشان در پيرمرد تأثير گذاشته بود.
پيرمرد مي گفت: من اصلاً با شماها ميانه خوبي ندارم ولي نمي دانم اين يكي چطوري توي دلم جا گرفته، بي نهايت دوستش دارم، نمي آيد دلتنگش مي شوم.
از آقا مهدي پرسيدم: چطوري اين پيرمرد را آرام كردي و در او تأثير گذاشتي؟
با لبخند مليح گفت: مسلمانها بايد اينطور باشند، بايد آنقدر جاذبه داشته باشيم كه دشمن هم ما را دوست داشته باشد، اگر به اين درجه رسيديم موفق هستيم.
بايد بر قلب دشمن تأثير گذاشت و پيروز شد و اگر جسم كسي را فتح كني هنوز شكست خورده اي!
يادداشت شهيد مهدي خوش سيرت در كربلاي ايران:
ساعت حدود 3 بامداد شب جمعه دوم فروردين 64 پاسگاه شهيد اسودي (ترابه) است كه اين مطالب را بر روي كاغذ ميآورم، آري، اي برادران و خواهران و اي عزيزان كه دوست داريد جبهه ومظلوميت فرزندان جبهه را بشناسيد، پس دقت در مطالب زير نمائيد و خودتان قضاوت كنيد، من اين جملات را موقعي مينويسم كه گلولههاي آتشين دشمن تمام نقاط پاسگاه ترابه را سوراخ مي كند.
اي برادران و خواهران و دوستان عزيز اگر در صحراي كربلا ياران امام حسين (ع) يكي يكي به خون خود غلتان شدند، اينجا نيز در اين ساعت از روز جلِوهاي از كربلا بوجود آمده است كه برادران در انتظار شهادت خود هستند و چه مظلوميتي بالاتر از اين كه در عمق خاك دشمن در ميان امواج انفجارهاي گلولهها در يك محيط خونين و مقدس انسان فقط و فقط منتظر مرگ باشد.
اما يك چيز است كه در تاريكي شب همه را اميد و قوت ميداد و تنها صدايي كه از حلقوم اين برادران مظلوم در ميان غرش صداي انفجارها به گوش انسان ميرسد: نام يا زهرا(س) و يا حسين و يا مهدي(عج) بود كه آرامش وجود انسان را فرا ميگرفت، نمي دانم با اين اوضاع آيا عمر اجازه ميدهد كه جملاتم را به آخر برسانم، خدا مي داند.
بارالها در اين لحظاتي كه مرگ را جلوي چشمم م بينم در اين پاسگاه ترابه تو را به حق مظلوميت علي (ع) قسمت ميدهم كه تمامي گناهان مرا بيامرز خانوادهام و دوستان مرا هر كجا هستند از همه بليات و لغزشها حفظ بگردان و امام امت انقلاب اسلامي را به حق پهلوي شكسته زهرا(س) طول عمر عطا فرموده و او را پيش امام زمان رو سفيد بگردان.
خدايا، شهداي انقلاب و شهداي جنگ تحميلي به ويژه شهداي مظلوم عمليات بدر و شهدايي كه امشب در اين پاسگاه ترابه به خون خود غلتيدند با شهداي كربلا محشور گردان. آمين يا رب العالمين.
وصيتنامه سردار شهيد مهدي خوش سيرت:
وَ إِنَّ اَلْيَوْمَ اَلْمِضْمَارَ وَ غَداً اَلسِّبَاقَ وَ اَلسَّبَقَةُ اَلْجَنَّةُ وَ اَلْغَايَةُ اَلنَّارُ
آگاه باشيد امروز روز آمادگي و آماده شدن است و فردا هنگام سبقت و پيشي گرفتن، بهشت جايزه پرندگان مسابقه و پايان كار (عقب ماندگان مسابقه) دوزخ مي باشد. نهج البلاغه
به نام خداوند بزرگ كه به بزرگي و وحدانيت خودش بر مامنت نهاد و حيات ما را در فضاي روحاني جمهوري اسلامي ايران مقدر گردانيد.
خدايا عمري است كه بر من گذشت ولي من از خود نگذشتم و در مدت حيات بارها خودم را ديدم و پسنديدم و تو را اي خداي مهربان فراموش كردم، خدايا هر روز و هر لحظه از حياتم، بركات و رحمت تو از بالا بر من و ما فرود آمد ولي جواب اين خوبي ها را من به بدي پاسخ دادم.
اي خداي مهربان مدتها بود كه غافل و بي خبر از خودم بودم و هم تو كرم كردي و مرا به وظيفه خود آشنا كردي و آن زمان بود كه تازه فهميدم كه اي واي چه كردم و چگونه به دست خودم فرداي خود را به سياهي و تباه كشاندم و آنجا بود كه جبران آن را بر خود دشوار و سخت ديدم و باز هم لطف تو به دادم رسيد و باب توبه و بازگشت را جلوي راهم نمايان كرد چه مي گويم نه اينكه نشانم دادي بلكه مرا دعوت نمودي و گفتي اگر برگردي به سوي من نه اين كه مي پذيرم ، تورا بلكه دوست خواهم داشت.
حال اي خداي مهربانم عاصيم و گمراهم و آلوده ام …. و با همه بي آبروئي خود به سوي تو برگشتم و واسطه اي ندارم به همه بدي كردم و از خودم رنجاندم و اينك جز لطف و كرم تو واسطه اي نمي يابم پس اي خداي مهربان مرا پذيرا باش و در درياي رحمت و كرم خود مرا غرق كن تا نجاتم دهي، خدايا اينك كه لحظاتي بيش به عمليات نمانده است بغض گلويم را گرفته و نميدانم چه اشكي بريزم، خدايا اشك ندامت و شرمندگي بر گونهام روان است و در حالي كه مقربان صالح درگاهت در اين زمانها كه لحظه وصل است اشك شوق( شوق وصال محبوب) ميريزند.
خدايا فردايم چگونه است، خدايا روز حساب چه بر من مقدر كردهاي ، خدايا با اين آلودگي و رو سياهي شرم دارم كه پيشگاه تو حاضر شوم براي حساب و بازپرسي پس اي مهربان مرا به كرم خود ببخش و رسوايم مگردان خداوند اينك كه مدت 5 سال و اندي از عمر اين جهاد مقدس مي گذرد به جز عده قليلي از دوستان كسي را با خود در سنگر نميبينم زيرا عدهاي به لقاي تو آمدند و عدهاي بر روي تختهاي بيمارستان و منزل بستري هستند و عده اي نيز با توجيهات مختلف خود را به كارهاي پشت جبهه مشغول نمودند و درد من از گروه سوم است و گويا اصلاً در اين دنيا نيستند و فرياد استمداد طلبي انقلاب را از حلقوم امام نمي شوند ، خدايا تو خودت به كرم خود دلها و گوش هايشان را بيدار و بينا و شنوا گردان و توفيق پوشيدن لباس رزم مجاهدانت را به آنان بده.
پدرم و مادرم و همه اعضاي خانواده مفتخر و خرسند باشيد كه امروز خداوند به شماها افتخار مي كند و اگر در طي اين راه مقدس خونم بر زمين ريخت و به رود پر خروش شاهدان پيوست پس طوبي لكم (خوشا به حال شما) كه خود را با زهرا(س) همدرد كرديد و من هم آن وقت روحم در آرامش است كه طوري زندگي كنيد كه انگار فرزندي به انقلاب تقديم نگرديده و هميشه خود را بدهكار انقلاب و اسلام و امام بدانيد.
و از زحمات جانفرساي شما كه در حقم نموديد از خداوند برايتان طلب اجر و مغفرت دارم و از برادرانم نيز عاجزانه درخواست دارم كه با سلاح تقوي و صبر خادم انقلاب باشند و از مواضع تفرقه دوري كنند و از خواهرانم مسئلت دارم كه در كردار و افعال خود به زينب (س) اقتداء كنند و در امر جهاد بي تفاوت نباشند.
از برادرم محمد نيز كمال تشكر را دارم و تقاضامندم كه هيچ وقت پدر و مادر خود را از مهرباني حمايت خود بينصيب مگردان، و از همه دوستانم ميخواهم كه بندگي خود را به خدا در عمل ثابت كنند و وفاداري خود را به امام و انقلاب تا حد نثار جان خود به اثبات رسانند و كسي سنگ دوستي مرا به سينه نزند جز در لباس جهاد و تقوي، اي عزيزاني كه زير تابوت مرا گرفته ايد و قدم در گورستان آستانه نهادهايد از عاقبت كساني كه در اطراف تان در زير زمين پوسيده اند عبرت بگيريد، دلتان را از علائق بركنيد كه روزي شما نيز به آنان ملحق خواهيد شد اي قهرمانان انقلاب امت اسلامي آستانه: از كساني كه خود را در صحنه انقلاب دايههاي مهربان تر از مادر ميدانند بترسيد و بر حذر باشيد.
همسرم حلم و بردباري را در خود تقويت كن اگر موفق به اين كار شدي هيچ وقت حوادث زندگي تو را از كوره به در نخواهد كرد در مقابل خطاي انسان ها حليم باش و در مقابل كم محبتي ها تو مهربان تر باش .قرآن مي فرمايد كه از خصوصيات بندگان خوب خدا اين است كه در زمين با تواضع راه ميروند و از خطاي انسان هاي جاهل با سلامتي گذشت ميكنند.
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَي الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً / فرقان 62
همسرم اگر ميخواهي خدا از تو راضي باشد بايد در راهش حرف ها و طعنه ها و ملامت ها را به جان خريدار باشي و در اين راه از خود خدا كمك بخواه و بدان كه انسان سرنوشتي دارد كه هيچ چيز نمي تواند آن را تغيير دهد. و اگر فرزندي خداوند نصيب مان كرد خوب از او مواظبت كن و او را اهل قرآن و مؤمن و مجاهد پرورش ده حال اگر پسر شد در سنگر نبرد و اگر دختر شد در سنگر عفاف و صبر ، و اگر تقدير بر رفتن من از اين دنيا باشد در تنهايي خود تكيه بر خدا كن و طوري زندگي كن كه خداوند را از خود راضي كني. والسلام، وعده ملاقات ما در قيامت.
يادش گرامي و راهش پررهرور ... |
نظرات
لطفا !!!
فيد RSS براي نظرات اين مطلب