زندگينامه سردار بسيجي شهيد غلامرضا صيقلي چاپ
نوشته شده توسط روابط عمومی   
جمعه, 20 دی 1392 ساعت 12:58

شهید غلامرضا صیقلی فرزند آقای کربلایی قاسم و خانم كربلايي ام البنبن درسال 1342در خانواده اي مذهبي و در محله (صيقل كوچه ) شهر كومله ( شهرستان لنگرود ) چشم به جهان گشود . ( اين كوچه اكنون به نام بن بست شهداي صيقلي معروف است ، اين بن بست سي متري 6خانه و 9 شهيد دارد و همه خانه هايش داراي شهيد مي باشند ضمن آنكه همه خانواده هاي اين كوچه بن بست و شهدايش با همديگر فاميل مي باشند از قديم اين كوچه به صيقل كوچه معروف بوده زيرا تعداد زيادي از ساكنين آن شغل آهنگری کشاورزی يا صيقل كاري داشته اند) .

شهید غلامرضا ششمين و آخرين فرزند خانواده بوده است و بنا به اظهارات پدر شهيد مرحوم كربلايي قاسم ابتدا نام وي را كامبيز گذاشتند و پس از چند روز وي به بيماري بسيار شديد مبتلا و با توجه به شرايط بهداشتي و امكاناتي آنروز تنها پزشك موجود شهرستان گفته بود كه غلامرضا زنده نخواهد ماند .

پدر شهيد در نقل خاطره اي عجيب اظهار مي داشت در شرايطي كه كاملا" از زنده ماندن غلامرضا نااميد شده بوديم روزي مردي

ناشناس به دكان آهنگری من مراجعه و احوال مرا باتوجه به پريشاني ام پرسيد و بدون اينكه من به وي چيزي بگويم به من نهيب زده و گفت

: فلاني نام اين پسر را عوض كن تا خدا به او شفا بدهد و من بدون هيچ سئوالي سريع خودم را به منزل رسانيده و در حالي كه وي را در

قنداقي پيچيده بودند و در تب شديد مي سوخت لباسش را كنار زدم و ناخوداگاه چند بار او را غلامرضا غلامرضا غلامرضا صدا نمودم و

احساس كردم كه اين بچه نفسش باز شد و بعد آرام آرام به شرايط بهبودي دست يافت . كربلايي قاسم مي گويد من از آن به بعد هرگز ديگر

آن مرد را نديدم و آن فرد هميشه برايم يك معما و سئوال بوده است .

شهيد غلامرضا در شرايطي به حيات دنيوي پاي گذاشت كه جامعه آنروز بجهت ظلم و ستم نظام طاغوت پهلوي در خفقان شديد بسر مي

برد و با توجه به اين شرايط وضعيت معاش خانواده نيز با سختي بسيار دنبال مي شد . شغل پدر ايشان كشاورزي و كار در باغات چاي و نيز

آهنگري (صیقل کاری ) بوده و با ساخت داس و پارو ، کارد و تبر و... که ادوات کشاورزی محلی و چایکاری و برنجکاری می باشد کسب درآمد نموده و روزگار سپري مي نمودند و مرحومه ام البنين نيازي (مادر شهيد ) نيز با كار در باغ و نيز سفالگري و فروش محصولات سفالين محلی اعم از کوزه ، تابه ، نیم کار و دیگ گلی (( گمج)) در اطراف و اكناف كومله در تآمين بخشي از هزينه ها كمك كار بود .ذكر اين نكته نيز ضروريست كه اين دوره ، دوره تسلط خوانين بر مناطق مختلف از جمله كومله و اطراف آن بوده و ظلم هاي آشكار آنان بسيار زياد و غير قابل توصيف است . سال تولد شهيد غلامرضا نيز مصادف با تحولات سال 1342 بود ، سالي كه نقطه عطف مبارزات امام خميني (ره) و نيز وقايع خرداد 42و تبعيد امام (ره) بود .

دوران كودكي ايشان در رنج و سختي بسيار گذشت ، عموما" وي در نزد تنها خواهر بزرگ خود نگهداري مي شد تا پدر و مادر بتوانند به كار

بپردازند .

برادران ديگر شهيد غلامرضا (بهروز پرويز فريدون و محمد ) نيز در پرورش ورشد و نمو وي مؤثر بوده اند .

پس از دوره خردسالي عليرغم مشكلات مالي ولي بدليل فهم درست خانواده وي وارد دوره ابتدايي شد و در مدرسه فرخي سابق (شهيد ترابي

كنوني )به تحصيل پرداخت . وي پس از دوره ابتدايي به دوره راهنمايي تحصیلي راه يافت و در مدرسه دکتر معین سابق و نیکنامهای شهید کنونی سابق به ادامه تحصيل پرداخت .

ایشان همواره در دوران تحصیلی ابتدایی و راهنمایی دانش آموز نخبه و با نمرات عالی بعنوان دانش آموز ممتاز و با انظباط و شناخته شده بود .

غلامرضا در اين دوران علاوه بر آشنايي به مسايل ديني و مذهبي و فراگيري آموزه هاي قرآني ، بدليل فعاليت هاي پنهاني برادرانش فريدون

در ارتش و پرويز در مرکز تربیت معلم و محمد که از مبارزان بنام شهرستان می باشد در اثر فعالیت های سیاسی و راهپیمایی ها و تظاهرات دانش آموزی و تبليغ ديدگاههاي امام (ره) كم كم با اصول مبارزه با طاغوت آشنا شد ضمن آنكه دوره مبارزه انقلابيون در كشور نيز آشكار تر مي شد .

ایشان در سطح شهرستان لنگرود و بخصوص بخش کومله نقش رهبری را داشته و اولین راهپیمایی دانش اموزی را در سطح شهرستان از کومله تا لنگرود را بعهده داشته است .

سال سوم راهنمايي مصادف با سالهاي56-57 ، يعني اوج مبارزات انقلابي و راهپيمايي ها بود كه شهيد غلامرضا نيز در اين دوران با الگو گيري از برادرانش و با همراهي دوستان خصوصا" بچه هاي محل در تمامي برنامه ها حضور داشته است . در اين رابطه برادر فريدون چهره سا يكي از همكلاسي هاي شهيد نقل مي كند : شهید غلامرضا صیقلی همشاگردی من در سال های قبل از انقلاب بود،یادم هست در زمانی که سوم راهنمایی بودیم مدیر مدرسه ، مجله رستاخیز را آورده بود و گفته بود که باید همه آن را بخرند !

ناگفته نماند همه ما این مجله شاهنشاهی را خریدیم اما غلامرضا و دوستش شهید علی علوی نخریدند، مدیر مدرسه آنها را تهدید کرد که

شما را به سازمان امنیت ( ساواک ) معرفی می کنم.آنها کاملا در برابر این تهدید ايستادند،کار بالا گرفت آنها را به دفتر مدرسه بردند و یک روز هم شنیدم مدیر مدرسه، رئیس پاسگاه و بعضی از عوامل امنیتی را به مدرسه آورده بود اما همچنان غلامرضا روی حرفش ایستاده بود؛ می گفت: اینها یک مشت چرندیات است، ما پول زیادی نداریم بخریم! .

روح مبارزه و ظلم ستيزي با توجه به ريشه مذهبي خانواده و روحيه آزادگي و شهامت در خون غلامرضا جاري بود و وي در همه صحنه ها با شجاعت مثال زدني پاي به عرصه مي نهاد .ذكر اين مطلب نيز ضروريست كه غلامرضا به همراه برادران و خواهرش و نيز بچه هاي محله كه همگي در واقع يك خانواده محسوب مي شدند در كنار درس و كارهاي مبارزاتي در امر امرار معاش خانواده در كنار پدر و مادر تلاش بسیاري داشتند بطوري كه بيش از نيمي از سال را در باغ چاي خود واقع در كوهستان روستاي دور افتاده و صعب العبور سياه كرد گوابر كه در 10 كيلومتري شهر كومله و در ارتفاعات مي باشد را مي گذراندند . كار در اين باغ چاي بسيار سخت و طاقت فرسا بود بخاطر همين سختي دوران كودكي و نوجواني از او جواني محكم و استوار ساخته شده بود .

با ورود به دوره دبيرستان وي بجهت استعداد درخشان به مانند برادرانش رشته رياضي فيزيك را انتخاب نمود و جالب اينكه هميشه دانش

آموز ممتاز مدرسه بوده است . اين دوران مصادف با اوج تظاهرات مردمي در سال 57 و نيز مبارزات عليه رژيم ستمشاهي بود . دبيرستان

خیام كه در شهر لنگرود واقع شده بود فرصتي براي غلامرضا ايجاد كرد كه هم با انقلابيون بيشتر آشنا گشته و هم بطور مستقيم در

راهپيمايي ها حضور مستمر داشته باشد . از جمله شاخصه هاي اين دوران شناخت عميق ايشان از جريانات و گروههاي انقلابي واقعي و

تقلبي بوده بطوري كه از دست نوشته هاي اين شهيد مشاهده مي شود كاملا" به آري و نظرات و ديدگاههاي گروهها آشنايي داشته است لذا

از همان ابتدا راه مبارزه را در خط مستقيم امام خميني (ره) مي دانست . شهيد غلامرضا با امام در سالهاي بعد 52 آشنا شده بود و آن مربوط به عكسي از امام بود كه مادر وي از سفر كربلا با خود به ايران آورده بود و به همگان مي گفت كه اين آقا روح الله است و من در نجف اشرف پشت سر آقا نماز خوانده ام ضمن آنكه برادران بزرگترش آقا پرويز و آقا فريدون و شهید محمد در شناخت بيشتر وي از امام (ره) نقش بسزايي داشته اند .

با پيروزي انقلاب اسلامي وظيفه حفظ و حراست از آن نيز با جانفشاني غلامرضا همراه بود . بجهت آشنايي هسته نيروهاي اوليه انقلاب در

شهرستان از ايشان و نيز بجهت حضور برادر بزرگتر وي يعني آقا بهروز در هسته اوليه تشكيل دهندگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان لنگرود ، غلامرضا با توجه به روحيه بسيار خوب و جذاب و با دارا بودن روحيه تشكيلاتي و سازماندهي قوي خيلي زود به جمع بزرگان انقلاب پيوسته و بنابراين با توجه به سن جواني بعنوان اولين فرمانده بسيج در شهر كومله انتخاب شد .

غلامرضا همچنين نقش برجسته اي در تشكيل انجمن اسلامي مسجد جامع شهر کومله داشت و در اين دوران علاوه بر سازماندهي نيروها در

حفاظت از شهر و نگهباني از كوي و برزن در طول ايام به مباحث فكري و اعتقادي نيز توجه ويژه داشت . مناظره هاي خياباني و مباحثه هاي وي با طرفداران كمونيستها ، چريكهاي فدايي و مجاهدين خلق ( منافقين ) زبانزد عام و خاص بود و از او بعنوان چهره اي برجسته در نزد مردم معرفي نموده بود .

در كنار مسائل مذكور توجه به اقشار مستضعف و رفع گرفتاري ها و مشكلات آنها از اهم كارهايي بود كه شهيد غلامرضا به آن اهتمام داشت

بطوري كه مسجد جامع ، انجمن اسلامي و بسيج شهر کومله مآمني براي مردم مستضعف شده بود .

نكته برجسته ديگر در كار تشكلاتي وي تشكيل هسته اطلاعاتي براي نفوذ به درون سازمان نفاق بود . وي بدينوسله باشناخت از اهداف و

برنامه هاي آن جريان در نجات برخي از جوانان اغفال شده در دام منافقين نيز موفقيت هاي خوبي داشت بطوري كه جريان نفاق از وي كينه

و عداوت زيادي داشته و در چندين نوبت سعي نمود كه ايشان وبرادران و دوستان ايشان را ترور فيزيكي نمايد و بدليل آنكه در اين كار موفق

نبودند لذا با ترور ناجوانمردانه دوست صميمي وي شهيد ايرج ترابي و قطعه قطعه نمودن او از شهيد غلامرضا و خانوداده اش انتقام گرفتند .

از ديگر مطالب مهم در خصوص شهيد غلامرضا صيقلي به برجستگي وي در امر نيروسازي و كادرسازي مي توان اشاره نمود . وي داراي جاذبه زياد بوده و نوجوانان و جواناني كه جذب وي مي شدند به خوبي خصوصياتشان توسط غلامرضا احصا ءو در توانمند سازي اعتقادي ، معرفتي و سياسي نظامي آنان مي كوشيد .

با آغاز دفاع مقدس در سال 59 فصل جديدي از ياري انقلاب در زندگي غلامرضا گشوده شد و وي به همراه تمامي برادرانش و همه دوستان

محل ، به آوردگاه دفاع مقدس وارد شدند . بطوری که فقط در عملیات فتح المبین هر پنج برادر با هم در نبرد حضور مستقیم داشته اند .

گذراندن دوران آموزش نظامي و نيز آموزش دادن جوانان و نوجوانان شهر، از كاركردهاي ديگر وي بوده است تا سرانجام به اتفاق جمع

كثيري از دوستانش از اعزام نيرو منطقه 3 ( گيلان و مازندران ) راهي جبهه هاي نور عليه ظلمت گرديد . در اين دوره اتفاق جديدي در

زندگي غلامرضا آغاز شد و آن آشنايي با سردار عارف گيلان شهيد مهدي خوش سيرت بوده است . شهيد خوش سيرت در كلام خود با نقل

خاطره اي از آشنايي خود با برادر محمد صيقلي ( اولين شهيد خانواده) مي گويد : آشنايي با غلامرضا برايم يك توفيق الهي بود من روح تقوا

و پرهيزگاري و متانت و استواري را در او مي ديدم و هر روز بيشتر شيفته وي مي شدم .

شهيد غلامرضا صيقلي با حضور چندين باره در جبهه هاي نبرد، در يگان لشگر 25 كربلا و در شمال و غرب و برای اولین بار در سال 1360 به همراه دیگر رزمندگان به مدت چند ماه و در فصل زمستان به جنوب کشور ( اهواز ) اعزام شد و در میدان عمل با واقعیت های دفاع آشنا و بنا بر این تحول عمیقی در وجودش ایجاد شد که شرح مفصلی دارد . ایشان بعدها در مناطق عملیاتی چون رقابیه ، جفیر ، دشت آزادگان و در عملیاتهایی چون بیت المقدس ، و الفجر مقدماتی ، رمضان ؛ محرم به همراه سردار عارف شهید مهدی خوش سیرت که فرمانده گروهان بود بعنوان معاون گروهان گردان شهید دستغیب لشکر 25 کربلا حضور داشته و با طي مراحل فرماندهي قبل از شهادتش بعنوان فرمانده گروهان از گردان حمزه سید الشهداء لشكر 25 كربلا رشادت بسياري از خود بجا گذاشت .

شهيد غلامرضا در اين مسير نور مراتب عملي عرفان و تقوا را بخوبي طي كرد بطوري كه برادر سعید نان خشکی از فرماندهان دفاع مقدس قبل از عمليات والفجر 4 كه به مرخصي آمده بود خطاب به مادر شهيد كه از غلامرضا احوال گرفته بود گفت : غلامرضا آنقدر تهجد و رعايت مسائل عرفاني را نموده كه اگر الان او را ببينيد نمي شناسيد . واقعا" كمترين حق او شهادت است . برادر نان خشکی افزود به نظرم غلامرضا دو ویزگی بارز دارد 1- شدت خوف خدا 2- ارادت ویره به حضرت ولی عصر (عج) .

غلامرضا صيقلي پس از طي 20 بهار از عمر گرانبهايش مزد همه مجاهدتهايش را در مورخه ۳/۸/ ۶۲ و در عمليات والفجر 4 و دربالاي قله

خلوزه در محور پنجوين عراق گرفت و با اصابت تير مستقيم دشمن به ناحيه سر به همراه دوست ديرينه اش شهيد سيد جواد پاسبان به

آسمان پركشيد .

پيكر مطهر اين دو شهيد در يكروز در شهر كومله تشييع و شهيد غلامرضا با دستان مادرش و در زير پاي برادرش شهيد محمد همانطور كه

خود در وصيت نامه اش خواسته بود به خاك سپرده شد .

وي سومين شهيد خانواده صيقلي ها بوده و قبل از آن برادرانش محمد و فريدون نيز به معشوق پيوسته بودند . ضمن آنكه دو برادر ديگر وي

پرويز و بهروز از جانبازان و رزمندگان دفاع مقدس مي باشند و پدر ايشان بيش از 30 ماه در جبهه ها حضور داشته و مادر صبورش نيز با

تبليغ و ترويج فرهنگ شهادت در جاي جاي استان و شهرستان نقش مؤثري داشته است .

از بچه هاي محله صيقلي ها هم بعدها شهيدان ايرج صيقلي ، محمد ناصر محمود و حسينعلي نيكنام و قاسم اصغري ، هوشنگ کردی ، علی نجفی ، حسینی ها ، لاهوتی ها ، شعبانی ها ، رزاقی ها و ... نيز به خيل شهدا پيوستند و بر سر سفره حضرت سيد الشهدا ، ابا عبدالله الحسين (عليه السلام ) همگي متنعم شدند .

ان الله اشتري من المومنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقا في التورية و الانجيل و القرآن و من او في بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هم الفوز العظيم
ترجمه: خدا از مومنان جان‌ها و مال‌هايشان را خريد، تا بهشت از آنان باشد در راه خدا جنگ مي كنند چه بكشند چه كشته شوند وعده‌اي كه خدا در تورات و انجيل و قرآن داده است به حق به عهده اوست و چه كسي بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد كرد بدين خريد و فروش كه كرده‌ايد شاد باشيد كه كام يابي بزرگ است سوره توبه آيه 111

والسلام