ماجرا از اونجا شروع میشه که یه روز وحید رزاقی به همراه برادران شهید خوش سیرت برای ملاقات با شهید آبشار عازم شهرستان بهشهر مازندران می شوند.
شهید رضا خوش سیرت ماشینی داشت که شیشه اش برقی بود و با کلید بالا میرفت.اونموقع از این نوع ماشین ها بسیار کم بود و بچه ها خیلی از بالا پایین کردن شیشه لذت میبردند.
موقع برگشت، وحید دستشو برای خداحافظی از شیشه بیرون آورد،رضا خوش سیرت سریع از این فرصت استفاده میکنه ،
شیشه رو میبره بالا،
دست وحید گیر میکنه!
رضا، خندان از ماشین پیاده میشه،میاد دست وحیدو میگیره انگشتشو میکنه تو دماغش میچرخونه.حالا وحید هی داد و فریاد میکنه، بچه ها هی میخندند ...
رضا با حالت خنده میگه وحید دستت بهشت میره چون تو دماغم رفته.
بعد اون ماجرا وحید تا یه مدتی اصلا با اون دستش غذا نخورد و مدام دستشو می شست.
برای دانلود صوت این خاطراه اینجا کلیک کنید یا بصورت مستقیم از پلیر زیر گوش کنید:
آخرین بروز رسانی در جمعه, 12 آبان 1391 ساعت 21:46
اضافه كردن نظر
پیام امروز یکی از شهدا:
شهید ابوالفضل حسینی:
مادرم: سلام بر تو که بالاخره بر احساس مادرانه ات پیروز شدی و فرزندت را روانه میدان نبرد کفار و مسلمین کردی و گفتی که تو را در راه خدا هدیه انقلاب اسلامی می کنم و من به وجود تو افتخار می کنم که مادری از سلاله فاطمه زهرا هستی و ای مادر کوه باش و چون کوه استقامت کن
برای دیدن نقشه بر روی "گوگل مپ" بر روی 
