خاطره ای از شهید رضا فروتن چاپ
نوشته شده توسط روابط عمومی   
یکشنبه, 11 دی 1390 ساعت 15:57

خاطره ای از زبان یکی از دبیران دوران تحصیل شهید:در جلسه ی امتحان حضور داشتم با خود گفتم چون رضا رزمنده است و تقریبا اکثر مواقع در جبهه به سر برده و زحمات فرائانی برای حفظ این مرز و بوم کشیده ،از طرفی در جلسات درس اکثرا حضور نداشته کمکی به او بکنم . لذایکی از دانش آموزان زرنگ کلاس  را کنار صندلی رضا نشاندم و به او توصیه کردم که ورقه اش را طوری نگاه دارد که رضا از آن استفاده نماید ، اما رضا کوچکترین نگاهی به ورقه او نینداخت . چندین بار به رضا گفتم که از او کمک بگیر اما گوش به حرفم نداد و نهایت بعد از اینکه آن دانش آموز از جایش بلند شد ،ورقه اش را به رضا دادم و گفتم بنویس. من تا ده دقیقه دیگر نزد تو می آیم و تو ورقه ی خودت را همراه این ورقه به من بده . نزدیک یک ربع گذشت . وقتی به سالن امتحان رفتم رضا را در جایش مشاهده نکردم . به ورقه رضا نگاه کردم متعجب شدم . ورقه ی رضا حاوی پاسخهایی بود که خود او به آنها داده بود و جواب باقی سوالاتی که پاسخ آنها را نمی دانست همچنان خالی گذاشته بود.ورقه ی او همانطوری بود که قبل از گرفتن ورقه ی همکلاسی اش بود. به سرعت و با عصبانیت خودم را فورا به رضا که در حیاط مدرسه ایستاده بود رساندم . به او گفتم :این چه کاری بود کردی ؟چرا از آن ورقه استفاده نکردی تا قبول شوی ؟رضا در پاسخ با متانت و وقار همیشگی اش سرش را پایین انداخت و گفت: من نمی توانم این کار را بکنم دوست دارم از اندوخته های خودم استفاده کنم .ان شاءا... این کار را بعد از جنگ خواهم کردو تحصیل علم را به نحو احسنت ادامه خواهم داد. با خود گفتم:خدایا من در چه فکری هستم واو به چه می اندیشد . من به  خیال خام خودم می خواستم به او و امثال او کمک کنم در حالیکه آنها به تحصیل علم واقعی فکر می کنند .

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 14 دی 1390 ساعت 23:47