رویاهای صادقانه شهدا |
نوشته شده توسط روابط عمومی |
چهارشنبه, 20 شهریور 1392 ساعت 14:00 |
1.شهید وحید رزاقی (بر اساس دستنوشته های شهید در کتاب ترکش داغ) شبی از شبها در پادگان شهید بیگلو(ستاد) در تاریخ 24/9/63 حدود 45 دقیقه مانده به اذان صبح بود که خواب عجیبی دیدم، می خواهید بدانید خوابم چه بود!؟ 2.شهید غلامرضا صیقلی (خاطرات شهید در دفترچه شخصی) خدایا شکرت هزاران مرتبه تاحالا هرچه از تو خواسته ام برآورده نمودی.مدتی بود بعد از شهادت محمد (برادر بزرگ شهید که قبل او شهید شد) که حتی خواب او را یکبار ندیده بودم و یک هفته پیش دوبار دیدم.بار اول در روی ایوان خانه ما نشسته بود و با خواهرزاده هایم صحبت میکرد و میگفت آنجایی که خون من ریخته شده (14 کیلومتری خونین شهر) حالا آنجا نیز خاکش خیس است. اینبار نیز از خدا خواستم که او را ببینم و نحوه شهادت را از او بپرسم تا اینکه دیشب نزدیکی های سحر در خواب دیدم که کنار خانه ای هست خیلی صحبت کردیم و یکی آمد گفت تا دو ساعت دیگر شهید میشوی و من مضطرب و گریان شدم و با حالت "یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه" بعد روحانی اش ساکت بود و منتظر . تا اینکه من بر اثر گریه زیاد از خواب بیدار شدم و مقداری گریه نمودم و چند نفر از برادران بسیج بر اثر گریه من بیدار شدند و دلداریم دادند. خدایا یک چیز نیز باقی مانده که به قدرت لایتناهیت اگر در وجود ماست و لیاقتش را داریم بما عطا بفرما "اللهم ارزقنا توفیق شهاده فی سبیلک" والسلام صبح چهارشنبه 6/5/61
3.شهید مصطفی حسینی (نامه شهید به مادرش) مادر جان من هر روز خواب میبینم که با شهیدان هستم.مادر جان نمی دانی چه خواب هایی میبینم، یک شب خوابیده بودم(خواب دیدم) که مادر تو بودی،من بودم و بهروز حسینی و مادرش. یک جایی را میکندیم که دیدیم که یک طلایی بیرون آمده و من خیال کردم که آن جواهر است و رفتم آن را بگیرم دیدیم یک پتوی سپاهی روی آن است،آن را کنار زدم دیدم دو عدد عکس امام حسین(ع) بود.اما او قبر امام بود، اینقدر برق میزد که همه مان گریه میکردیم و بعد آنجا را تمیز کردیم و من گفتم این هفته نماز جمعه را پیش قبر امام حسین(ع) می خوانیم و بعد بچه ها من را بیدار کردن و شب دیگری که خواب دیدم که با دکتر بهشتی بودم،مادر دکتر اینقدر مظلوم بود، مادر هرجا میرفت من هم با او میرفتم.
4.خواب مشترک شهیدان غلامرضا صیقلی و سیدجواد پاسبان در یک شب (به نقل از یکی از دوستان شهید)
میگویند یک شب غلامرضا صیقلی خواب میبیند که در میان گل و گلزار،درختان و نهر آب همراه با حوریان بهشتی ایستاده است، از شدت شوق در میان باغ گشتی می زند و دوستش جواد (شهید سیدجواد پاسبان) را هم در آن گلزار می بیند. صبح که می شود به جواد ماجرای خواب دیشب را می گوید.جواد با تعجب به او می گوید به خدا قسم من هم همین خواب را دیشب دیده ام؛ پس نگاهشان در هم گره میخورد. (این دو شهید در یک عملیات و در فاصله بازه زمانی 1 ساعت به شهادت رسیدند و مراسم تشیع جنازشان در یک روز بود- برای اطلاعات بیشتر از این 2 شهید اینجا کلیک کنید) |
آخرین بروز رسانی در جمعه, 27 دی 1392 ساعت 18:37 |