شهید فرهاد لاهوتی در هنگام رانندگی از نظر دادن و حرف زدن سایر افراد درمورد رانندگی اش بسیار ناراحت می شد و ما به همین دلیل از رانندگی او انتقادی نمیکردیم.
یک شب بارانی، من،وحید رزاقی،مسعود بابایی نژاد و فرهاد لاهوتی، 4نفری سوار تویوتا شدیم وبه سمت لنگرود حرکت کردیم.نزدیک به سفید آستانه لنگرود،مینی بوسی کنار جاده ایستاده بود. ظاهرا مشکلی برایش پیش آمده بود.راننده برای اینکه سایر ماشین ها به او و ماشینش برخورد نکنند چند عدد باک 17کیلویی قبل مینی بوسش قرار داد.
ما این باک ها را دیدیم غافل از اینکه شهید لاهوتی این باک ها را ببیند.جرات هم نداشتیم بهش حرفی بزنیم.شهید لاهوتی بعد از اینکه به چندتا از این باک ها زد تازه متوجه شد به چیزی برخورد کرده است!
ما شروع کردیم به داد و فریاد: "آقا ترمز..!آقا ترمز...!"
شهید لاهوتی پایش را سریع روی ترمز فشار داد و ماشین شروع به سر خردن و چرخش در سطح جاده میکند و دقیقا در لبه ی استخر کیاکلایه می ایستد.
ما بیرون اومدیم و شروع کردیم به خندیدن.
شهید از ترس تکان نمیخورد و ساکت مانده بود.
بهش گفتیم: اینجوری هستی دیگه.5،6تا باک17 کیلویی را زدی تازه فهمیدی به چیزی برخورد کردی?!!!
برای دانلود صوت مصاحبه اینجا کلیک کنید یا برای شنیدن پخش آنلاین از پلیر زیر استفاده کنید:
اضافه كردن نظر
پیام امروز یکی از شهدا:
شهید محمود سمیع پور:
وقتی من پدر پیری را می بینم که با تمام وجود التماس می کند که مرا نیز با خود ببرید که تا شهید شوم و یا برادر نوجوان خود را می بینم که چه حماسه ها می آفرینند . من بر خود مي بالم وچگونه خود را یک مسلمان فرض کنم و کاری نکنم، نه، هرگز مادر، پدر، خواهر و برادر من. هدفم مشخص است پس اگر وضعی برای من پیش آمد هیچ ناراحت نباشید چرا که هر روز هزاران فرزند شما هزاران محمودها بر زمین می افتند و اینها همه فرزندان شما هستند بنابراین در مرگم هیچ گونه ناراحت نباشید بلکه بر خود ببالید که چنین فرزندی را تحویل جامعه داده اید.